داستان هانگُل و مُريد فقط گوشه ای از نقض آشكار حقوق كودكان بلوچ در بلوچستان
هانگُل و مُريد خواهر و برادر هستند با مادر تنگدست جوان خود در روستا زندگی میکنند۔ مادر قبلا هم دو كودك مرده در كپر بدنيا اورد، قابله به مادر گفته مادران ضعيفي كه سو تغذيه دارند نوزادان مرده بدنيا مى اورند!
پارسال پدر با شليك مستقيم گلوله هاى نيروهاي انتظامي به باك ماشين سوختبری اش در آتش آنچنان سوخت که جسدى از او باقي نماند، و براي هميشه انان را تنها و بی نان آورگذاشت! پدر مدتها گچ كار بود اما دستمزدى كه ميگرفت جواب هزينه هاي زندگي را نمي داد و در اخر مجبور شد براي گذران زندگي با ریسک جان برای نان، شغل پر خطر سوختبري را انتخاب كند۔ پدر خيلى آرزو داشت که هانگُل و مريد درس بخوانند و با سواد گردند ! پدر هميشه كودكان روستا رو پشت وانت سوار ميكرد و به مدرسه که کیلومتر ها فاصله داشت، ميرسوند! البته نشستن دانش اموزان پشت ماشين بى خطر نبود!
حالا اون جوانها ساعتها كنار جاده در اون گرما منتظر ميمانند تا شايد يكنفر اگر ماشینش خالی باشد و دلش به رحم بياد و به مدرسه برسوندشون!و گر نه این کودکان قد و نیم قد باید 6 کیلومتر را بیش از یکساعت پیاده میرفتند و بر میگشتند۔
بعد از مرگ پدر شرايط خيلي سختر شده! بارها هانگل و مريد درباره پدر صحبت ميكنند چرا پدر را نيروهاي انتظامي با گلوله زدند؟ مگر کار بدی کرده بود ؟ بعد از مرگ پدر نادارتر شدند و مادر به سختی ميتونست يك وعده غذا درست كنه! تازه شاهو برادر بزرگترشون كه زاهدان خونه يكي از اقوام زندگي ميكرد از ادامه تحصيل دوره اول دبیرستان باز مانده و يك شاگرد سوختبر شد تا به مادر برای نون شب خانواده 4 نفرشان کمک کنه !
مريد و هانگل خيلي دوست دارند به مدرسه بروند، مريد آرزو دارد دكتر شود! هانگل دوست دارد معلم شود مثل خانم معلم خودش كه فارسي صحبت ميكند و لباسهاي تميزي دارد، درست مثل او فارسي صحبت كنه ! هانگل و مريد بيشتر مواقع متوجه صحبتهای خانم معلم نمي شن و مدام معلم عصبانى ميشه گاهي با خودش غر ميزنه که من نمي فهمم چطور اين جماعت نمي توانند فارسي صحبت كنند؟
كلاسهای مختلط دوره ابتدایی از سال اول تا ششم در اطاق مھمانخانه منزل يك خانواده نسبتا مرفه كه وضع مالى بهتري دارند و برای خود یک خانه آجری ساختن برگزار ميشه ! چون خانوم معلم نمي خواد بيرون زير سايه درخت و يا در كپر كلاس درس بر گذار بشه چون از وجود مار وعقرب در آنجا خيلي ميترسه ! پدر خانواده مرفه که در امارات كار ميكنه چند سالي يكبار ميتونه بياد به خانواده سر بزنه ولى از انجا براي خانواده مرتب پول ميفرسته! خانه اين خانواده مرفه ديوار داره و لباسهاي دختر و پسر خانواده نو تر اند اونها اغلب غذای گرم درست ميكنند ! گاهي هانگل و مريد براى خوردن ناهار اونجا مى روند ! ولى اين خانواده مرفه دخترشون شارى رو كه الان 12 ساله است مادرش نمي خواهد كه اونو بفرسته شهر تا درس بخونه به قول خودش مردم چي ميگن ابرومون ميره دختر تنها بره شهر خانه اقوام و اونجا درس بخونه ، اصلا ناممكنه بايد بزودى با پسر خاله ات ازدواج كنى !
دختر بيچاره خيلي عصباني بود و داد ميزد كه نمي خواست شوهر كند او ميخواست درس بخونه ولي گوش مادر ش بدهكار نبود و به او هشدار ميداد که شاری پدرت دبی ھست، خودت ميدانى كه اگر مردم پشت سرمان حرف دربیارن پدرت مياد و هر دوى ما رو يكجا سر به نیست خواهد كرد ! وقتي هانگُل حال بد دوستش شاري رو ميديد به اين فكر ميكرد و از خودش میپرسید كه سرنوشت من ھم اینطور خواهد شد ؟
ولي در عوض مادر هانگل و مريد خيلي دوست داره همه بچه هاش درس بخوانند ولى همش نگران هزينه ها و خرج زندگيه، وقتي چاه اب داشت ، پدر بزرگ ميتونست به درختان نخل و پرتقال و ليمو آب بدهد و برای گوسفندان موجود در باغشان ھم كاه جمع آوری بكند ، اما حالا همه چيز خشك شده ! و با اين شرايط خشكسالى و سدهاي كه روى رودخانه ها زدند ديگر آبی در رودخانه ها نمانده !
تازه دو ماه پيش نخلهاى بالاى روستا اتيش گرفتند و هيچ كس نتونست اتيش رو خاموش كنه! مادر میگه که ديگه موندن و زندگي كردن در این روستا بسيار سخت شده!
این روزھا ھانگل و مريد و بقيه كودكان روستا هر روز براي اوردن اب بايد راه طولاني رو پياده روي كنند تا به هوتكها برسند داخل هوتكها گاندو هم وجود داره در واقع هوتكها و يا چاله های گودی كه اب باران در ان جمع ميشود هم حيوانات و هم انسانها از ان آب استفاده مى كنند بارها كودكان روستا در اين هوتكها غرق شدند و چندی پیش هم یک دختر کوچك هنگام پر كردن گالنهاى اب طعمه تمساح ها مي شوند! اتفاق پارسال رو هانگل هرگز نمي تونه فراموش کنه كه گاندو ( تمساح) يهو به دختر بيچاره حمله كرد با اينكه خواهر با ان تن نحيفش سعي ميكرد خواهرش رو نجات بده و با اينكه موفق شد خواهرش رو به سختى نجات بده و شانس اورد و زنده موند و لى براي هميشه دست راستش که گانڈو با حمله قاپیده بود، فلج شد! چون بيمارستان و درمانگاهى در اون نزديكى ها و جود نداشت ! و بايستى با يك ماشين اونو ميتونستند برسونند به شهر ، وقتي بعد از يكروز اون دختر بيچاره رو به زاهدان رساندند گفتند خيلي دير امدين و بايستي به استانهاي ديگر چون مشهد و يا تهران سفر كنيد تا عمل شود ! و اين براي اون خانواده مقدور نبود! هانگل و مريد خوب ميدونند كه ا گر هر كدومشون توي روستا مريض و يا دچار سانحه اى بشوند امكان رساندن انان به مراكز بهداشتى بسيار دشوار و سخت خواهد بود چون بيمارستانها و درمانگاها ى داخل شهرهاى استان فاقد امكانات درمانى و متخصص اند و براي اين كودكان و خانواده هايشان سفر به شهرهايى خارج استان هزينه بردار و غير ممكنه بود نه تنها فقر اين امكان رو نمي دهد بلكه بسيارى از اين كودكان و والدينشان فاقد شناسنامه هستند و با رفتن به شهر امكان اين را هم دارند كه رد مرز شوند و بعنوان اتباع بيگانه از كشور اخراج و در آن سوی مرز ھم به درد اتباع بیگانه گرفتار آیند! هانگل و مريد پارسال دو تا از همكلاسيى هايشون رو از دست دادند چون مدت طولاني سرفه ميكردند ولى پس از مدتى هر دو يكي پس از ديگرى جان دادند! هر دفعه كه مريد سرما ميخوره هانگل از مادرش ميپرسه ايا مريد هم ميميره؟
شاھو که فقط 18 سال داره و ترک تحصیل کرده و يك شاگرد سوختبره بعد از مدتها برگشته خونه۔ مادر ميخواد که ھانگل و مرید و شاھو یعنی همه خانواده كوچ كنند به چابھار، چون تنها راهيه كه شايد هانگل و مريد بتوانند ادامه تحصيل بدهند۔
مادر نگران سر پناهي براي کوچ و زندكي در چابھاره ولي شاهو با کمک خویشاوندانش با پرداخت وجه نقد به اداره املاك و مسكن يك زمين كوچك خريده كه يك اتاق گلي فرسوده هم روش بود كه تا مدتي اونجا همه با هم ميتوانستند زندگي كنند! بعد از گوچ به حاشيه چابهار
مريد و هانگل هر دو مدرسه رو شروع كردند در مدت يكسال مادر در خانه هاي مردم پولدار تميزكارئ و پخت پز میكرد و در عوض برنج و روغن و گاه گاهي كمي پول از آنھا دریافت میکرد! در خانه ھم سوزندوزى میكرد تا با پول ان بلوك سيماني بخره ديوار دور خانه رو بسازه و اون اتاق گلي رو تعمير كنه ! شاھو ھم با مادر كمك ميكرد تا حياط خونه رو بسازند و تقريبا بعد از مدتي ديوار و يك در ساخته شد!
همسايگان هانگل و مريد كودكاني هستند كه حتی شرايط سخت تري دارند چون فاقد شناسنامه اند۔ كودكاني مثل دوْدا كه عاشق درس خواندن و آرزوھا دارند۔ اما براي اينكه به خانواده كمك كند كار گري ميكنه و دستهاش هميشه تاول زده است ! كودكان بي شناسنامه خيلي زندگي سختري رو داشتند!
يكي از شبها صداى هاي عجيبى انها رو از خواب بيدار كرد!
در خونه با لگد افرادى شكست و مسولين شهرداری با پشتیبانی نیروهای نظامی با لودر خانه را شروع به ويرانى كردند خانه اي كه يكسال با زحمات مادر و شاهو ساخته شده بود ! مادر گريه ميكرد و شاهو فرياد ميزد چه ميكنيد تعدادشون زياد بود يكى از انان شاهو رو هل داد و يك كاغذى رو نزديك صورت شاهو گرفت : شما غير قانوني داريد اينجا زندگي ميكنيد. اين زمين صاحب داره ! شاهو تلاش ميكرد كه توضيح بدهد كه چندين بار وجه نقد پرداخت كرده! و اين خونه رو از اداره مسکن و شھرسازی خريده! ولي هيچ كس به ناله هاي مادر و فريادهاى شاهو توجهى نكرد!
همسايه ها ميگفتند كه كارمندان اداره مسكن و شھرسازی كه اكثرا بسيجى هستند از مردم رشوه ميگيرند و چون پارتى دارند با پرونده سازى و مجوز ساختگي به راحتى منازل مردم را خرید و فروش ومصادره و تخريب ميكنند!
مريد و هانگل به خود ميارزيدند نگران و مبهوت نمي دانستتد در اين زندگى نا امن چه سرنوشتى در انتظارشان است؟
شاهو يك اتاق از همسايه ها اجاره كرد به اميد اينكه شايد بتواند با شكايت خونه رو پس بگيرد، اما در نھایت نا امید شد و شاگرد سوخت بری را شروع کرد با این امید که خودش بتواند ماشین سوختبری دست چندمی را تھیه کند۔ مريد ھم بعد از مدرسه ميرفت با دودا بي شناسنامه كارگرى میکرد! هانگل هم مجبور بود بعد از مدرسه همراه با مادر خونه اينو و اون كار بكنه !
يك روز كه هانگل پيش يكي از خانواده ها كار ميكرد خانوم خانه به هانگل گفت دخترم تو دختر بسيار زيباي هستى پسر من خيلي از تو خوشش امده خيلي هم پولداره و كلي مال و ثروت داره اگر زنش بشي هم به تو و ھم به مادرت و هم برادراتو کمک میکنه و تو ميتوني اونا رو ھم نجات بدي ! با درس خوندن به جايي نمي رسى! اگر ديپلم هم بگيري كار پيدا نمي كني به بلوچ تحصيلكرده سنى هم كسى سمتى نميده! هانگل با وحشت بهش گفت حاجی آقا كه زن و بچه دارند !!؟؟
به اين ترتيب هانگل هم مثل تعداد زيادي از دختران روستا ارزوهايش را براي هميشه دفن ميكنه و قربانى كودك همسرى ميشه انهم به خاطر فقر خانواده!
مريد در خانه هانگل توانست ادامه تحصيل بده ارزو داشت روزي بتونه بچه هاي فقير و بيشناسنامه ها رو مجاني درمان كنه!
مريد از تبعيض و نابرابرى كه اتش به اختياران رژيم ج.ا در چابهار بر مردم روا ميداشتند را هر روز تجربه ميكرد! مريد از شنيدن تجاوز فرمانده نيروى انتظامى ابراهيم كوچكزهى به دختر 15 ساله بلوچ بينهايت بر افروخته شد!او اولين كسي بود كه اين خبر را در اينستاگرامش هيستورى كرد! يك هفته بعد وقتي مريد داشت از مدرسه برميگشت ناگهان ماشين نيروى انتظامى ايستاد و چند مامور اطلاعات با اسلحه با ضرب و شتم مريد رو داخل ماشين كردند و بردند مريد داد ميزد من كارى نكردم چرا منو ميبريد! با مشت و لگد بر سر و صورتش و بدنش كوبيدن، اختشاش گر دهنت رو ببند !
داستان اين خانواده 4 نفره در واقع نمايانگر تبعيض سيستماتيك و عمدى حكومت است كه اگاهانه اراده براى حذف مردم بلوچ دارد و ج.ا بايد از طرف سازمانهاي حقوق بشري و سازمان ملل به خاطر نقض سيستماتيك و عامدانه حقوق بشر در بلوچستان پاسخ گو باشد تا بداند كشتار و سركوب و نقض حقوق بشر در بلوچستان از ديد اين سازمانها پنهان نخواهد ماند و بايد در قبال اين سركوبها قطعا متحمل هزينه سياسي زيادي در جامعه جهاني شود.
✍🏻 فربیا برهانزهی اِستُکهُلم